۱۳۹۶ شهریور ۶, دوشنبه

ابراهیم یزدی را، یک باری که از نزدیک دیدم.


دهه هفتاد بود و انجمن اسلامی مهندسین در تهران جلسات هفتگی می گذاشت.
قبل ها در تبریز نشریات نهضت آزادی را از دکتر ... می گرفتم، زمانی بود که اینترنت نبود 
و تشریات با کپی تکثیر می شدند.

در جلسه ای که در طبقه قوقانی تالار نگاه در میرداماد تشکیل شده بود موضوع بحث اسلام و دموکراسی بود.
استادی که حرف می زد، چنان لحن خواب آوری داشت که اکثریت را جرتشان گرفته بود. 

پیرمردی در کنار من بود که او نیز مثل خود من خواب به خواب می شد و گاهیی بیدار و در حال گوش دادن.
سخنرانی آن شخص تمام شد و پرسش و پاسخ آغاز شد.


ابتدا یک دانشجوی حزب اللهی پر ریش که آن موقع هنوز مثل اکنون مد نشده بود و اکثرا حزب االلهی ها ریش داشتند پشت تریبون رفت و گفت: اگر دوموکراسی این است که در جلوی مدارس دخترانه سوئد زایشگاه سیار می آوردند برای دانش آموزان مجرد سوئدی،! پس ما این دموکراسی را نمی خواهیم برویم و مشکل آن ها را حل کنیم.


مجری برانامه پرسید کسی جوابی دارد؟پیرمرد کنار من دست بالا کرد و مجری گفت: آقی دکتر یزدی شما بفرمایئد.
دانستم که یزدی ایشان است.


به پشت تریبون رفت و با لحنی غیر رسمی و مشدی وار گفت: داداش از بونان و روم باستان تمربن های جنگاوری آنتها به استناد تاریخ برهنه بوده. آن زیاد مهم نیست، همین کشور همسایه افغانستان جنگ داخلی است، به جای رفتن و کمک به سوئد لطفا به افغانستان برو که مسلمان مسلمان را نکشد.


لحن، همان لحنی بود که یادم افتاد سر همین تکه کلام ها که به آذری قمی گفته بود این گاو همان گوساله ای که خود گاوش کرده اید کارش را به اطلاعات کشاند.


سالها بعد، ویدیوی بازجویی سران ارتش را دیدم که کاری که یزدی در آنجا می کرد، چیزی کمتز از حسین شریعتمداری کیهان نبود و همه شخصیت یزدی برای من فرو روخت، اینکه هر کسی در هر جایگاهی وقتی روی یک صندلی خاص! می نشیند، دیدگاه و رفتارش عوض می شود. 

چند سال اول انقلاب، خیلی انقلابی شد مانند همه انقلابیون از همه کشورها، بعد ها سعی کرد معتدل شود و اصلاح طلب و یک اپوزیسیون خوب شد.

برای من قابل تقدیر است ولی پاسخ سوالات بسیاری رو با رفتنش بی پاسخ گداشت.
در پاریس که یکی از مدیران و متجرمین آن جا بود، چه ها گذشت، په قول هایی داده شد یا اگر داده شد، خود اون چه نقشی در آنها داشته؟! چرا کسی که ادعای دموکراسی می کند، چرا از همان ابتدا جلو بعضی حرکت ها نایستاد؟
اگر هم ایستاد و کاری مثمر ثمر نشد، چرا نگفت؟


کاش روزی دست نوشته های خودش و دیگران این گره های مبهم تاریخی را روشن کنند.

۱۳۹۴ اردیبهشت ۵, شنبه

سایت رسمی عکاسی

سایت رسمی من به آدرس زیر در دسترس است
مقدمتان گرامی

http://www.hamexshots.com/

اپیلاسیون



بعضی قزوینی ها خواستار ممنوعیت اپیلاسیون زنان شده اند، برای رعایت برابری، یا اپیلاسیون مردان را هم ممنوع کنند یا هر دو را آزاد، انصاف نیست اپیلاسیون در قزوین فقط برای آقایان!! مقدور باشد. استتوی یک غیر قزوینی پشمالو

۱۳۹۲ تیر ۱۴, جمعه

آنالیز کیفیتی رای دهندگان و تحریمیان انتخابات

اختلاف خلق از نام اوفتاد
چون به معنی رفت آرام اوفتاد

م. خیابانی، حامد راد

یکی از ویژگی های چالش برانگیز و بارز انتخابات اخیر ایران تقسیم کردن ایرانیان در سراسر جهان به گروه های مختلفی بود که هریک دیدگاه خاص خودشان را داشتند؛ عده ای تا لحظه ی آخر کوشیدند از دیدگاه خود دفاع کنند و دیگران را هم با خود همسو کنند، عده ای هم که آزاداندیش تر بودند به جای اصرار بر نظر خود نظرات دیگران را نیز شنیدند و به مرور و با بررسی استدلال های دیگران نظرشان را تغییر دادند (هر نظری که داشتند). چه آنهایی که به هر دلیلی در انتخابات شرکت کردند و چه آنهایی که به هر دلیلی رأی ندادند علی رغم تفاوت دیدگاه هایشان یک نگرانی مشترک داشتند و آن «ایران» بود. با این حال، اختلاف نظرها سبب شد عده ای که نظرات متفاوتی داشتند در میان هیاهوی ایجاد شده صدای همدیگر را به درستی نشنوند و گاهی حتی کار به اتهام زدن و توهین و رفتارهای غیر مدنی کشید، غافل از آن که اختلاف تنها در روش ها و مسیرهای انتخاب شده و بیشتر از آن در ظاهر امر بود و اکثریت این گروه مشی مشترکی داشتند. در این نوشته سعی می کنیم دیدگاه های متفاوت رأی دهندگان و تحریمیان و دلایل هرکدام از آنها را به صورت خلاصه و جمع بندی شده بیان کنیم تا اشتراکات گروه های مختلف در اهداف و رویکردها، علی رغم ظاهر متفاوت قضیه روشن شود، و در انتها به نتیجه ی ماجرا اشاره کنیم که اکنون اهمیت دارد.


1- رأی دهندگان در داخل کشور:
الف – وابستگان اعتقادی یا منفعتی به نظام: در این که نظام هنوز طرفدارانی دارد و این عده بر اساس باور قلبی به نظام و انقلاب رأی دادند تردیدی نیست، برخی از آنها تکلیف شرعی خود می دانستند که در انتخابات شرکت کنند و برخی آن را وظیفه ی ملی می دیدند، عده ای نیز منافعی دارند.

ب – کسانی که سیاست فی نفسه برایشان مهم نیست اما تأثیرش را در زندگی خود می بینند: این گروه تأثیر شخصی که انتخاب یا حتی انتصاب می شود را در زندگی روزمره ی خود حس می کنند و همین باعث شده در انتخابات شرکت کنند تا کسی انتخاب شود که تأثیر مثبتی در جامعه داشته باشد.

ج – رأی دهندگان برای عدم انتخاب یک نفر: این عده کسانی هستند که صرفاً رأی دادند تا یک کاندیدا انتخاب نشود و از تأثیرات مخرب انتخاب او در امان باشند.

د – کسانی که این انتخابات را نوعی رفراندوم برای تأیید یا رد سیاست های نظام می دانستند: این عده حقوقشان را از طریق حق مدنیِ رأی دادن پی گیری کردند؛ چه آنها که می خواستند مشروعیت و صلاحیت نظام را با رأی دادن خود اثبات کنند و چه آنها که در نقطه ی مقابل قرار داشتند و رأی دادن به نامزد منتقد سیاست های کنونی را تنها راه مدنی و عقلانی برای تغییر و نشان دادن اعتراض خود به وضعیت موجود می دیدند. بسیاری از آنها حتی با نظام و سیاست هایش مخالفند ولی تنها روش منطقی و عملی موجود برای ابراز مخالفت را صندوق رأی می دانند. بیشتر افراد این گروه رأی دادن را تأیید نظام نمی دانند و نه برای لبیک به دعوت رهبری بلکه با انگیزه ی رد سیاست های او در انتخابات شرکت کردند. با توجه به حمایت اصلاح طلبان و اشخاصی چون هاشمی و خاتمی و دعوت آنان برای شرکت در انتخابات، و ائتلاف این طیف و انصراف عارف، می توان گفت که این گروه تعداد بسیار زیادی از شرکت کنندگان در انتخابات را در بر می گیرد که شمار آنان با استناد به نظرسنجی های مختلف بطور تصاعدی در روزهای واپسین قبل از انتخابات افزوده شد. رد صلاحیت هاشمی نیز مزید بر علت شد و بر محبوبیت وی افزود و حمایت او از روحانی به جذب آرای بیشتر برای کاندیدای این طیف منجر شد. این مسأله نشان داد که هنوز اصلاح طلبان دارای قدرت تأثیرگذاری بر جامعه هستند حتی اگر بر کرسی قدرت نباشند، برعکسِ اصول گرایان که در اردویشان هرج و مرج حاکم بود و نهایتاً نتوانستند جمیع حامیانشان را متحد کنند و آرایشان شکسته شد.

2- تحریم کنندگان انتخابات در داخل کشور:
الف – کسانی که بر اساس تجربه ی انتخابات قبلی و تقلب بزرگ و حوادث بعدی آن و عدم اعتماد به حکومت برای اجرای صحیح انتخابات و شمارش آرا و نگرانی از تقلبی دیگر رأی ندادند.

ب – آنهایی که در دوره های قبل نیز رأی نداده بودند و به برگزاری انتخابات واقعی در ایران اعتقادی ندارند و در هیچ انتخاباتی شرکت نمی کنند.

ج – کسانی که با سیاست سر و کاری ندارند یا حداقل کمتر به آن می پردازند.

د – عده ای که رأی نمی دهند تا مشروعیت حکومت افت کند و از این طریق باعث سرنگونی حکومت شوند. این عده رأی دادن را تأیید صلاحیت نظام می دانند.

3- رأی دهندگان در خارج از کشور:
الف – همان گروه از حامیان و وفاداران به نظام که در خارج از کشور سکونت دارند (مانند گروه الف رأی دهندگان داخل کشور).

ب – کسانی که جدا از سیاست های نظام در انتخابات شرکت می کنند تا یکی از کاندیداها با توجه به سلیقه ی شخصی شان انتخاب شود (مانند گروه ب رأی دهندگان داخل کشور).

ج – گروهی که برای عدم انتخاب یکی از کاندیداها به یک کاندیدای دیگر رأی دادند (مشابه گروه ج رأی دهندگان داخل کشور).

د – رفراندومی ها (مانند گروه د رأی دهندگان داخل کشور)




4- تحریم کنندگان (یا محرومان از) انتخابات در خارج از کشور:
الف – گروهی که به برگزاری انتخابات صحیح اعتقادی ندارند و انتظار تقلب داشتند. عده ای از این گروه کسانی بودند که در دوره های قبلی در انتخابات شرکت کرده بودند.

ب – آنهایی که انتخابات و سیاست در ایران دیگر برایشان مهم نیست. این گروه چون در ایران زندگی نمی کنند دلیلی برای شرکت در انتخابات نمی بینند. آنها بعضاً در انتخابات کشور محل سکونتشان شرکت می کنند و حتی بسیاری از آنان، این کار را نیز نمی کنند. برای اکثر اعضای این گروه آنچه که در ایران می گذرد اهمیتی ندارد.

ج – مخالفین نظام  از هر گروه و حزب که هرگونه فعالیت در این زمینه شامل شرکت در انتخابات را تأیید حکومت می دانند و از آن دوری می کنند. آنان این نحوه ی عمل خود را به نوعی مبارزه با نظام می دانند.

د – عده ای که برای خود چهره ای مخالف ساخته اند، هرچند در عمل کاری نکرده و نمی کنند و شرکت در انتخابات را نیز در انظار دوستان و اطرافیان شان خدشه ای به تصویری که از خود ساخته اند می پندارند. این عده به همین دلیل برای حفظ ظاهر و کاراکترشان با شرکت در هرگونه فعالیتی در ارتباط با سیاست های نظام مخالفت می کنند.

ه – عده ای که دوست داشتند در انتخابات شرکت کنند ولی به دلیل مشکلات حقوقی و قانونی نتوانستند رأی بدهند. پناهندگان سیاسی در برخی از کشورها با توجه به محدودیت های قانونی موجود جزو این گروه هستند. همچنین کسانی که به دلیل بعد مسافت این امکان برایشان میسر نشد، و نیز ساکنین کشورهایی که انتخابات در آن کشورها برگزار نشد.
***
در میان گروه های فوق سه گرایش کلّی در رابطه با معنای انتخابات و صندوق رأی قابل تشخیص است:
اول - اعتقاد به اینکه انتخابات (چه رأی دادن و چه رأی ندادن) می تواند در وضعیت سیاسی و اجتماعی و زندگی روزمره ی مردم و یا به طور کلی در نشان دادن و اثبات یک گرایش و اعتقاد تأثیرگذار باشد؛ حال این اعتقاد می خواهد اعتقاد به حقانیت و مشروعیت نظام باشد یا اعتراض و مخالفت با سیاست های جاری نظام یا تلاش برای کاهش مشروعیت آن و براندازی نظام

دوم - باور قطعی به اینکه رأی دادن یا ندادن در نظام فعلی معنا و تأثیری ندارد و رژیم هر گزینه ای را که خود بخواهد از صندوق بیرون می آورد

سوم - بی تفاوتی نسبت به وضعیت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به هر دلیل

همان طور که دیده می شود اکثریت این گروه ها یعنی 12 گروه از 17 گروه بالا شامل 1 (الف-ب-ج-د)، 2(د)، 3(الف، ب، ج، د) و 4(ج، د، ه) با وجود نظرات متفاوتشان به گرایش اول تعلق دارند، یعنی کسانی که در باور به اهمیت صندوق رأی اشتراک نظر دارند. در درون خود این گرایش کلّی نیز با اتکاء به آمارها تعداد کسانی که به این اهمیت با رویکردی مثبت باور داشتند (یعنی موافقان شرکت در انتخابات) اکثریت را داشتند و حرفشان را نیز به کرسی نشاندند. سه گروه یعنی 2(الف، ب) و 4(الف) به گرایش دوم تعلق دارند که شرکت در انتخابات را در این رژیم بی معنا می دانند، و دو گروه 2(ج) و 4(ب) نیز به گرایش سوم یعنی بی تفاوتی نسبت به انتخابات و مسائل مربوط به آن تعلق دارند.

حال اگر معیارمان را برای تشخیص گرایش ها در میان مجموعه ی گروه های فوق (منهای مدافعان روند فعلی سیاست های نظام و بی تفاوت ها) تغییر دهیم و باور به لزوم تغییر از طریق اصلاح تدریجی را در برابر باور به تغییر از طریق براندازی و انقلاب قرار دهیم اشتراکات بسیار واضح تر و پررنگ تر خواهند شد. با این معیار، تمامی گروه های منتقد وضع موجود به استثناء دو گروه 4(ج،د) که اقلیت مطلق اند با هم اشتراک نظر دارند، و تنها تردیدهایی درمورد نحوه ی اجرای انتخابات و وقوع یا عدم وقوع تقلب در آن است که آنها را از هم جدا می کند، و این جدایی همان طور که گفتیم صرفاً در روش است و نه در باورها و اهداف. 
نتایج فوق بیانگر اشتراکات موجود در میان گروه های به ظاهر متفاوت و مخالف است، چیزی که در ابتدا بیان کردیم، همان اشتراکاتی که در نگاه اول به چشم نمی آید اما با دقت بیشتر می توان آن را دید و از آن برای نزدیکی بیشتر و رسیدن به اهداف مشترک استفاده کرد.


به هر صورت انتخابات به پایان رسیده است، با هر انگیزه ای که برای شرکت یا عدم شرکت در آن داشتیم و در هریک از این گرو ها که قرار گرفته بودیم. حسن روحانی اکنون به عنوان هفتمین رئیس جمهور ایران انتخاب شده است. چه در داخل کشور باشیم یا نباشیم، چه رأی داده باشیم و چه تحریم کرده باشیم، انتخاب او برای همه ی ما تأثیرگذار خواهد بود. سران کشورهای جهان اکثراً از این انتخاب استقبال کرده و آن را شجاعت ستودنی مردم ایران دانسته اند، به جز اسرائیل که رسماً از پایان دوره ی ریاست جمهوری احمدی نژاد که خواسته یا ناخواسته بیشترین خدمت را به اسرائیل کرد متأسف است؛ دورانی که علی رغم حرف های تند احمدی نژاد بر علیه اسرائیل، برآیند کارهای او در جامعه ی جهانی عملاً بیشترین نفع را برای اسرائیل داشت. این واقعیت را مقامات اسرائیلی صادقانه اعلام کرده و می کنند. حُسن استقبال جامعه ی جهانی می تواند امتیاز مهمی برای روحانی باشد، امتیازی که امیدوارم قدرش را بداند و فرصت سوزی نکند. حسن روحانی در تبلیغات انتخاباتی خود وعده هایی همچون آزادی بیان، بهبود وضعیت اقتصادی، آشتی و تفاهم و تعامل با جامعه ی جهانی را داده است، و اکنون نوبت عمل به وعده هاست. هرچند، می دانیم که تحقق بعضی از این وعده ها زمان بر و مستلزم فرصت زیادی است. امیدواریم در روند انجام این وعده ها و برنامه ها کارشکنی نشود تا شادی و بزم مردمی که تأثیرات آن را مستقیماً در زندگی خود حس کرده و خواهند کرد به غم و ناامیدی نگراید، هرچند نباید فراموش کنیم که حتی در صورت وقوع چنین شرایطی نیز حرکتِ جمعیِ مردمی که کوشیده اند با استفاده از کمترین امکانات و روزنه های موجود از بار مشکلات جامعه ی خود بکاهند و گامی به پیش بردارند کماکان ستودنی خواهد ماند.


۱۳۹۲ خرداد ۱۶, پنجشنبه

ما فرنگ نشینان و انتخابات ایران









حامد راد

این یک واقعیت بدیهی است که ما ایرانیان خارج از کشور، همه ایرانیان نیستیم.
اکثریت ما ایرانیان درون کشور زندگی می کنند و تمام مسائل کشور را خواسته یا ناخواسته، با گوشت و پوست و استخوانشان لمس می کنند.
هر تصمیمی که گرفته می شود بایستی اولویت ایرانیان درون کشور در آن لحاظ شود، این چیزی است که من به آن اعتقاد دارم.

همواره سعی کرده ام واقع بینانه به مسائل نگاه کنم، نه مانند بعضی کانال های لس آنجلسی که هر سال وعده می دهند سال بعد در تهران خواهند بود و این وعده ها سی و اندی سال است که تکرار می شود.
چه بخواهیم و چه نخواهیم، آن نظام فعلا استمرار دارد و برقرار است. انتخابات برگزار می کند و هر تصمیمی که می گیرد در زندگی مردم تاثیر مستقیم دارد.
در هر انتخاباتی که برگزار می شود نیز گفته می شود که هر رای به هر نامزد، رایی به نظام است. این نظریه می تواند در مورد برخی درست و در مورد بعضی دیگر نادرست باشد. هر کسی با دلیلی که فقط خود می داند رای می دهد.
نظر آقا برای من بی ارزش است، مگر هر بار که دژمن دژمن می کند و دروغ می گوید پذیرفته و باور کرده ایم که این بار نیز همان کار را تکرار کنیم؟

بعضا مانند زمان خاتمی، ثباتی معقول تر از قبل حاکم می شود، روابط بین الملل بهتر می شود، اوضاع اقتصادی کمتر بالا و پایین دارد، کمی آزادی های مدنی تجربه می شود و ... ، من شخصا از آن دوران خاطرات خوشایندی دارم که برایم با ارزش است هرچند برخی دوستان خاتمی را سوپاپ اطمینان می نامند.
و گاه مانند زمان احمدی نژاد، اوضاع بدتر و بدتر می شود، روابط بین ایران و دیگر کشورها به حداقل می رسد، اوضاع اقتصادی کمر مردم (چه دارا و چه ندار) را به هر نحوی خم می کند و هرج و مرج کامل در این زمینه حکم فرما می شود، محدودیت های مدنی افزایش می یابند و باقی را همه می دانیم.
ما فرنگ نشینان، یا بایستی فراموش کنیم که عزیزانمان در ایران هستند و طرح نظر کنیم و یا با در نظر گرفتن اینکه اکثریت ایرانیان در ایران هستند و بایستی اولویت های آنها در درجه اول اهمیت قرار بگیرد این کار را بکنیم.
من نمی توانم این گونه نگاه کنم که به بهای سرنگونی نظام، عزیزان و هموطنان داخل ایران من و زندگی آنان نیز از بین برود و به فلاکت کشیده شود، صرفا چون من با این نظام و اساسش مخالفم. ارزش این اشخاص برای من بسیار بیشتر از نظام و حکومت جمهوری اسلامی است.
اینکه انتظار داشته باشیم کاندیداهای عبور کرده از فیلتر شورای نگهبان، بایستی با همه سیاستهای نظام، آن گونه که ما مخالفیم، مخالف باشند و قصد براندازی داشته باشند و نظام را سرنگون کنند، تصوری کودکانه و غیر معقول است. این افراد در چارچوب همان قانون اساسی وارد عرصه شده اند که ولایت فقیه نیز جزو لاینفک آن است.
من همه این افراد را یکسان نمی بینم و هر یک از آنها که انتخاب (یا حتی انتصاب) شود، تاثیر متفاوتی نسبت به دیگران در اداره کشور و در نتیجه زندگی مردم خواهد داشت.
کسی که هنوز نیامده، طرح رجعت به 1400 سال پیش می دهد و شادی آفرینی مردم را در مراسم عزاداری ائمه می بیند و یا کسی که در پاسخ به سوال "چه طرحی برای سلامت مردم جامعه دارید؟" از نسل تری جی و فور جی موبایل برای کنترل سلامت مردم حرف می زند (بر فرض اینکه همه ایرانیان موبایل هوشمند داشته باشند) با کسی که تجربه موفق کنترل قیمت ارز و ثبات اقتصادی دارد، مطمئنا فرق دارد.

 
از آنجایی که مردم به: 
آرامش روانی
عدم تورم و گرانی
ثبات اقتصادی (حتی بیش از سیاسی)

روابط بین الملل
کاهش تحریم ها که بار آن مستقیما بر دوش مردم است
درمان پزشکی و دارو
سبد خرید غذایی مناسب
دریافت مبادلات معوقه از دولت
تقویت ارزش ریال (یا تومان) و بسیاری موارد دیگر

نیاز دارند که مستقیم با غیر مستقیم به اوضاع سیاسی داخلی و دیپلماسی بین المللی ارتباط دارد.
من از کسی که بتواند:
 حداقل ها فراهم کند
مثل آدم حرف بزند و با ادبیات مناسب یک رئیس جمهور آشنا باشد
(ممه اش را لولو نبرد و قطعنامه دان ها را پاره نکند و آب را به جایی از آنها نریزد که از آنجا می سوزند!!)
تنش افزایی نکند
روابط بین الملل را احیا کند
تحریم ها را کمتر کند
ثبات اقتصادی را به جامعه برگرداند (حتی به بیشتر نشدن تورم و قیمت ارز راضیم، اگر کمتر هم شد صد البته بهتر)،

استفبال می کنم.
چرا که تک تک موارد فوق با زندگی روزمره مردم مرتبط و تاثیر گذار است و این واقعیتی است که با سیاست زدگی از آن غافل می شویم.
اگر بعضی از ما در سال 1384 با لج کردن و برای مخالفت با هاشمی، یا انتخاب یک غیر آخوند، یا انتخاب کسی مثل احمدی نژاد که بیاید و هر کاری که دوست دارد بکند تا نظام سرنگون شود!  به احمدی نژاد رای دادیم! یا اصلا رای ندادیم، حال و روزمان اینچنین نبود، نظام هم سرنگون نشد، آنچه شد صرفا بدتر شدن وضعیت زندگی مردم بود و لاغیر، فرقی هم نمی کند که کارگر ساده باشیم یا کارخانه دار، هر کسی به هر نحوی صدمه دیده است.
من انتظار معجزه ندارم، هیچ کسی از هیچ جناحی نمی تواند بهشت بسازد، کار یکی دو شب هم نیست، سالها زمان می برد، ولی کمترین تغییر مثبت به نفع مردم برای من اهمیت دارد حتی اگر برای بعضی ها بی اهمیت باشد.
برای من اهمیت دارد که آن کارگر یا کارمند ساده ای که فعلا و به سختی قدرت خرید یک کیلو گوشت را دارد، همین را نیز از دست ندهد.

انتظار توسعه سیاسی خاصی را ندارم، اینکه وضع موجود بدتر نشود، خود موفقیت است. اگر در تماس با عزیزانتان در ایران باشید این را تایید خواهند کرد.
اعتراف می کنم که کف مطالباتمان پایین تر آمده، تلاش کنیم آنچه مانده را، بیشتر از کف ندهیم.
پس من رای می دهم.
به کسی که بتواند بهتر از بقیه این تغییرات مثبت را ایجاد کند، هر چند کم.
ابتدا عارف و سپس روحانی با توجه به برنامه هایشان، با شناختی که از آنها دارم و با تجربه عملکردشان در گفتار و عمل، گزینه های من هستند.
حتی اگر شخص دیگری از صندوق رای در بیاید، من تلاشم را کرده ام. پشیمان نخواهم بود.
آنچه که برایش رای می دهم، سرنوشت مردم کشور من است نه نظامی که وضع را به اینجا رسانده است و با تحریم انتخابات، سقوط نکرده و نمی کند.




پی نوشت:
باب انتقاد محترمانه باز است، از هرگونه نظر، لیبل و برچسب روی پیشانی و بحث در این مورد استقبال می کنم.
هرگز به کسی امر و نهی نکرده ام که کاری را بکند یا نکند، نه این حق را دارم و نه اگر داشته باشم نیز، انجام می دهم
متقابلا به کسی هم اجازه نمی دهم برای من این کار را بکند.
نظر دادن محترمانه دوستان، موافقین و مخالفین، متفاوت است با امر یا نهی.

این نوشته در چند روز گذشته برای ملموس بودن بیشتر به مقدار چند سطر نسبت به ویرایش اولیه بیشتر شده است.

۱۳۹۱ اسفند ۲۵, جمعه

فصل سردرگم کرگدن بهمن قبادی



فصل سردرگم ، فصل تجزیه طلبی، فصل سرد کرگدن
(نقد فیلم فصل کرگدن ساخته اخیر بهمن قبادی)

انتظاری که بیننده از فصل گردن، پیش از تماشای آن دارد این است که وقتی ارائه کننده آن مارتین اسکورسیزی بزرگ است، زمانی که مونیکا بلوچی جذاب و نامدار در آن بازی کرده است و بهروز وثوقی پس از سالها در فیلمی ظاهر می شود، یک فیلم منسجم، مغزدار و با ارزش های سینمایی والا ببیند. متاسفانه بعد ازآن همه هیاهوی تبلیغاتی، همه آرزوها نقش بر آب می شود و بینندگان شاهد فیلمی بی سر و ته، کم معنا و حتی فیلمی بر علیه تمامیت ارضی ایران بودند.

بهمن قبادی از این فرصت به بدترین شکل ممکن استفاده کرده و شاید بهتر است بگویم فصل کرگدن آشکارا از تفکرات تجزیه طلبانه کارگردان این اثر پرده برداری می کند.

بد نیست نگاهی یبندازیم بر چند مورد در این زمینه:

تاکید بیش از حد بهمن قبادی به کُرد بودن او و اینکه در مصاحبه با کامبیز حسینی ده ها بار این عبارت را تکرار می کند، حس مطلوبی را ارائه نمی کند. این تبعیض ها و محدودیت ها صرفا برای مردم خوب کردستان نبوده و سایر قومیت های ایرانی کم و بیش  (متاسفانه) از آن بهره مند بوده و هستند!!! ولی به بهانه محکوم کردن این رفتار، ارزش های مثبت دیگران و حتی هویت خود را زیر سوال نمی برند.
.
بهمن قبادی در مصاحبه مطبوعاتی اولین اکران فیلم می گوید که فیلم را بدون فیلم نامه و بصورت فی البداهه ساخته است.
این گفته نمی تواند واقعیت داشته باشد. مجسم کنید از مونیکا بلوچی و بهروز وثوقی بخواهند در فیلمی بازی کنند که هنوز هیچ فیلم نامه ای ندارد و آنها حاضر به پذیرش چنین ریسک بزرگی شوند، هرچند که بهمن قبادی کارگردان نام آشناییست.
.
ملاقات شرعی در زندان های ایران رایج بوده و شاید هنوز هم باشد. این گونه نبوده که زندانی را قبل از ملاقات و در سلول آماده کنند! تا به ملاقات شرعیش بپردازد. صحنه برهنه کردن زندانی در سلول، دور از واقعیت و تنها زاییده ذهن بهمن قبادی است.
(این بند به منظور تایید جمهوری اسلامی نمی باشد!)
احتمالا در فیلم بعدی او شاهد مراحل اپیلاسیون زندانی زن یا نصب کاندوم برای زندانی مرد نیز خواهیم بود.
کشیدن کیسه بر سر زندانیان در ملاقات شرعی خنده دار بوده و احتمالا قبادی آن را از نقاشی عشاق رنه ماگریت الهام گرفته است.

The Lovers - Rene Magritte
همچنین ملاقات شرعی در یک فضای عمومی انجام نمی گیرد که دیگران نیز شاهد آن باشند.
اشاره به مورد فوق نافی تجاوز در زندان های ایران نبوده و نیست ولی خالق فصل کرگدن این واقعیت را کاملا نا متعارف، غیر واقعی و لوث  به تصویر کشیده است
.
در جای جای فیلم، زمان ها پس و پیش شده و بیننده را سر در گم می کنند، هیچ نظمی در سیر حوادث وجود ندارد.
مثلا نویسنده در فیلم کتابی را قبل از انقلاب منتشر می کند (طبق روایت خود فیلم) و پس از انقلاب به اتهام انتشار آن بعد از انقلاب و علیه آن (باز به روایت خود فیلم) محکوم می شود که این سیر زمانی با هم در تناقض است.
.
یکی از صحنه های تامل برانگیز فیلم، صحنه خالکوبی است، زنی که خالکوبی می کند، پرده ها را می بندد و شمع روشن می کند. استفاده از نور کم سوی شمع برای انجام کاری دقیق که نیازمند نور بسیار است کاملا غیرواقعی و مبالغه آمیز است.
در تمام مدت خالکوبی چهره مرد پنهان است و زن آن را نمی بیند، این در صورتی می تواند واقعی باشد که سر مرد در بالش باشد که غیر واقعی است مگر آنکه مرد در تمام مدت نفس نکشد!
شعری که خالکوبی می شود - "تنها آنکه در مرز می زید، سرزمینی خواهد آفرید" بصورت عیان و آشکارا تمایل پان کردی بهمن قبادی کرد مرزنشین را برای جدا شدن از خاک ایران و تشکیل سرزمین مستقل کردستان نشان می دهد.
.
بهمن قبادی کرد ایرانی! (به تاکید موکد خودش) اگر بهمن قبادی شده است، مرهون ارائه فیلم های خود به نام ایران است. هر جایزه ای که گرفته به عنوان یک فیلمساز ایرانی بوده است مگر این که زین پس بخواهد فیلم هایش را به نام کردستان بسازد.
.
بهروزخان وثوقی که همواره خود را یک ایرانی معتقد به تمامیت ارضی ایران می داند، دانسته یا ندانسته بعد از سی و اندی سال، در فیلمی بازی کرده که از لحاظ داستانی هیچ سر و تهی ندارد. متاسفانه او ابزار دست یک کارگردان جدایی طلب شده و شاید تنها نکته مثبت فیلم، حضور بی کلام وی باشد و لاغیر.

بهمن قبادی فیلمساز، مخترع دوست دختر شرعی! این بار چیزی برای ارائه به تماشاچی ندارد چرا که بیننده با کمترین اطلاعات تاریخی و سیاسی معاصر متوجه اشتباهات فیلم می شود.
و در انتها بسنده میکنم به نقل قول بجای مهدی جامی که میگوید:
طبعا چنین فیلمی باید در تلوزیون پخش شود، جایش سینما نیست

.
.
.
پی نوشت:
نویسنده تاکید می کند که این نوشته هرگز جسارت و توهینی برای هموطنان کرد عزیز ایرانی نبوده و نیست
و صرفا به نقد گفته های افراطی بهمن قبادی می پردازد.
نویسنده متن، خود از ایرانیان آذری زبان بوده و تبعیض های موجود در مورد اقلیت های قومی و زبانی ایران را انکار نمی کند.
در عین حال خود را یک ایرانی می داند با دو زبان مادری آذری و فارسی که هر دو را به یک اندازه ارج می نهد.

و با سپاس فراوان از حسام ا. برای ویرایش متن 



۱۳۹۱ بهمن ۳۰, دوشنبه

رنجی که خامنه ای برد و کامی که احمدی نژاد













این نوشته عینا از صفحه فیس بوک علی اصغر رمضان پور نقل می شود.
از آنجایی که لینک دادن به فیس بوک در همه سایت ها مقدور نمی باشد، متن فوق را در اینجا می آورم.
همچنین در لینک زیر به منبع اصلی نوشته در فیس بوک دسترسی خواهید داشت.
http://goo.gl/WfreQ



این یادداشت را به سفارش صفحه ناظران بی بی سی فارسی نوشتم اما مسوول صفحه گفته است که لحن آن تند است و باید عوض شود تا قابل چاپ شود اما به نظر من با توجه به این که به نام من چاپ می شود و من یک روزنامه نگار مستقل هستم نیازی به تغییر آن ندیدم. اگر لحن آن تند است بخشیدن از شما. اگر هم تند نیست که خوب نیست. اما به هر حال از نظر دیدن نمونه های سانسوری که به طور طبیعی در رسانه های فارسی کم کم به عنوان معیار پذیرفته شده جالب است.

رنجی که خامنه ای برد و کامی که احمدی نژاد

انتخابات ریاست جمهوری اسلامی در تابستان آینده شاید تلخ ترین انتخابات برای علی خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی و احتمالا آخرین نمونه تاریخی ولی فقیه، باشد. آقای خامنه ای که فکر می کرد با سرکوب بی رحمانه مردم معترض به تقلب در انتخابات و زنداني كردن رییس جمهور منتخب مردم ، رهبران اعتراضات، فعالان سیاسی و مدنی، روزنامه نگاران، هنرمندان، نویسندگان، شعرا و هر کس دیگر که نیروهای امنیتی اش دستشان برسد ، انتخابات شیریني پیش رو خواهد داشت، حالا دچار کابوس شده است.
حالا دیگر دوران خوش ولایت فقیه به پایان رسیده و مردی که روزی به زور حمایت گروه های فشار حزب الله برای به سکوت کشاندن مراجع واقعی در قم و مشهد خود را مرجع جا زد و ولی فقیه شد، حالا می بیند که همان گروه های فشار حزب الله هم برایش تره خرد نمی کنند.
آقای خامنه ای کارش به جایی رسیده است که برای نباختن به احمدی نژاد در انتخابات باید کاندیداهای مورد حمایت او را رد صلاحیت کند و سلاحی را که در ۳۰ سال گذشته در جمهوری اسلامی علیه اصلاح طلبان و منتقدان حکومت به کار برده می شده، علیه حزب اللهی ها و شبه حزب اللهی های طرفدار احمدی نژاد به کار ببرد. از آن سخت تر و آنچه در اصل این کابوس تیره و تار را برای آقای خامنه ای ترسناک تر کرده این است که ماشین رای سازی و رای شماری وزارت کشور احمدی نژاد که در ۱۳۸۸ به داد آقای خامنه ای رسید، همچنان در دست احمدی نژاد است و آقای خامنه ای ناگزیر است دست بسته و بی چون چرا آن را بپذیرد.
شورای نگهبان که آخرین امید آقای خامنه ای برای دست بردن در ارای اعلام شده از سوی وزارت کشور احمدی نژاد است، شاید بتواند همه هنرش را صرف رد کردن کاندیداهای اقای احمدی نژاد یا کاندیداهای نصفه نیمه اصلاح طلب کند و احتمالا دیگر رمقی برای دست بردن در آرای شمارش شده آقای احمدی نژاد برایش نخواهد ماند.
آقای خامنه ای که عادت کرده است همه نصیحت های عقلای باقی مانده در کشور، از شریک دیرین خودش، اکبر هاشمی رفسنجانی ، ـ که خامنه ای را به عنوان رهبر جمهوری اسلامی قالب کردـ گرفته تا محمد ملکی، رییس پیشین دانشگاه تهران و فعال حقوق بشر، را نشنیده بگیرد و به تدبیر بی ترمز حسین شریعتمداری و فرزند جوان و کم تجربه خود، مجتبی، یا قدرت امنیتی موهوم محمد نقدی و یاران بسیجی اش یا گزارش های راست و دروغ فرماندهان سپاه دل خوش کند، حالا می بیند که بد جور قافیه را باخته است.
از آن بدتر این كه هنوز هم کابوس سر بر اوردن دوباره مردم در انتخابات رهایش نمی کند. با وجود این که فرماندهان سپاه و نیروی انتظامی برای آسودگی خاطر آقای خامنه ای وعده داده اند که شورش گرسنگان را سرکوب خواهند کرد اما باز هم خیال او راحت نيست و دست آخر مشاوران امنیتی بیت آقای خامنه ای و اطلاعات سپاه، که این روزها وزارت اطلاعات را از احمدی نژاد اجاره کرده اند، برای بستن آخرین روزنه های حرف زدن از انتخابات، گروهی از روزنامه نگاران جوان و بی گناه و حتی به دور از سیاست را به زندان انداختند.
درست در موقعيتي که این کابوس ها نه شب آقای خامنه ای را رها می کنند نه روز، محمود احمدی نژاد با امید بسیار به سپردن اریکه قدرت در دور آینده ریاست جمهوری به دست یکی دیگر از افراد دارودسته خودش درحال جشن گرفتن بهار است. محمود احمدی نژاد در حالی بهار را پیشاپیش جشن گرفته است که مردم به جان آمده از سیاست های اقتصادی دولت او حتی امسال قدرت خرید آجیل شب عید را هم ندارند و در یک کمپین مدنی با هم قرار گذاشته اند امسال به نشانه اعتراض از خیر خرید پسته کیلویی ۶۰ هزار تومان بگذرند و البته تخمه کیلویی ۲۰ هزار تومان.
دیشب در یکی از شبکه های رادیویی جمهوری اسلامی شنیدم که یکی از شنوندگان رادیو، به شوخی ـ شاید هم جدی ـ در اس ام اسی گفته بود خبر خوب این که قیمت ها امسال نسبت به سال آینده نصف شده است. مطرح شدن چنین شوخی اي در رادیوی دولتی آن هم در وضعيتي که هر گونه سخن گفتن از شرایط بد اقتصادی مشمول سانسور و عقوبت می شود نشانه ای از این است که ممکن است دیگر حتی شعار های عوام گرایانه آقای احمدی نژاد هم توان آوردن گروه های محروم در شهرهای کوچک و روستاها را به پای صندوق های رای نداشته باشد. 
فراموش نکنیم که بنا بر شاخص های جمعیتی رسمی اي که دولت اعلام کرده و بر اساس محاسبات جمعیت شناسان، جمعیت ایران که در زمان برگزاری انتخابات دوم خرداد، یعنی نخستین دوره بر سر کار آمدن محمد خاتمی، رییس جمهوری پیشین، جمعیتی جوان محسوب می شد، اکنون جمعیتی است میانسال. معنای این تحول جمعیتی این است که سهم جمعیت بالای ۲۹ سال در انتخابات افزایش می یابد. به این ترتیب اهمیت درجه اول نسل جوان و جویای کار در انتخابات های ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۸ جای خود را به اهمیت نسل میانسال دارای کار و موقعیت اقتصادی مستقل می دهد. به این ترتیب روشن است که ارزیابی های اقتصادی در حال و هوای انتخاباتی تابستان آینده اهمیت بیشتری برای گروه های رای دهنده خواهد داشت. درست در همین شرایط است که نتایج برنامه های اقتصادی آقای احمدی نژاد به موضوع بحث اصلی در انتخابات تبدیل می شود. در چنین موقعیتی روشن است که آقای احمدی نژاد و دارو دسته اش ترجیح می دهند به جای تمرکز ببر ارزیابی های تلخ ازنتایج وعده های اقتصادی که تا به حال داده بودند، بحث را به سوی رویارویی آقای احمدی نژاد با دارو دسته نزدیک به آقای خامنه ای منحرف کنند و از بی اعتباری آقای خامنه ای و تیم سیاسی اش در میان مردم و بدنامی فرماندهان سپاه برای تطهیر خود سود ببرند.
به این ترتیب در حالی که امید چندانی به آمدن چهره های شناخته شده اصلاح طلب یا میانه رو به صحنه انتخابات نیست و حتی احتمال تایید صلاحیت چهره های میانی اصلاح طلب و میانه رو هم اندک است، به نظر می رسد که نزاع اصلی در انتخابات پیش رو میان کاندیدا های متصل به بیت آقای خامنه ای و کاندیداهای مورد حمایت آقای احمدی نژاد درجريان باشد. اما آشکار شدن طلیعه این نزاع به دامن زدن دو برداشت ـ به نظر من نادرست ـ از جدال انتخاباتی محمود احمدی نژاد و علی خامنه ای دامن زده است:
گروهی همچنان کلیشه تکراری جنگ زرگری را به نشانه بی اهمیت دانستن جنگ داخلی در اردوگاه حاکمیت جمهوری اسلامی به کار می برند. این گروه همان طور که اهمیت جناح های اصلاح طلب و میانه رو را در اردوگاه قدرت و در مسیر تحولات ایران نادیده می گرفتند امروز هم اهمیت سهم خواهی نیروهای گرداگرد احمدی نژاد را دست کم گرفته اند.
گروهی دیگر هم تا آنجا این جدال را جدی گرفته اند که می پندارند احمدی نژاد می تواند ـ یا می خواهد ـ خامنه ای را از صحنه به درکند. این گروه تا آنجا پیش رفته اند که حتی سخن از حمایت از احمدی نژاد در این جدال انتخاباتی به میان آورده و امیدوارند احمدی نژاد به نمایندگی از آن ها ترتیب سرنگونی جمهوری اسلامی را بدهد.
شاید این از بازی روزگار باشد که جمهوری اسلامی، که زمانی در دوره رهبری آیت الله خمینی به حمایت توده های مردمي می بالید اکنون ترجیح می دهد در یک انتخابات بی سر و صدا ماجرا را بین نیروهای دور بر رهبری و رییس جمهوری ایران حل و فصل کند و دل به این خوش سازد که از میان بیش از ۵۰ میلیون واجد شرایط رای دادن در ایران بخشی از آن ها را پای صندوق ها بیاورد و به غايله فیصله دهد. اما معلوم نیست ماجرا همان طور که مقامات امنیتی دور ور بر آقای خامنه ای یا رای شماران وزارت کشور احمدی نژاد حساب و کتاب کرده اند پیش برود. صحنه انتخابات در ایران به رغم همه دست کاری ها و به قول جدید تر ها مهندسی انتخابات، در بسیاری موارد به گونه ای دیگر پیش رفته است. 
فضای اجتماعی ایران را به رغم همه سرکوب ها و محدودیت ها نمی توان فضایی مرده و منفعل دانست. در چنین دیکتاتوری هایی، همیشه پشت در خانه ها و در پچ پچه های مردم وحشت زده و به جان آمده از فشارهای اقتصادی و مدنی، حرف ها و زمزمه هایی هست که دیکتاتور و دور بری هایش خیلی دیر می شنوند.

۱۳۹۱ بهمن ۲۱, شنبه

خط قرمز ادیان، پرسشگری و تکفیر


در قرن هفدهم، گالیله با توجه به تحقیقات علمی ادعا کرد که بر خلاف ادعای انجیل، زمین مرکز جهان نیست. او به کفر متهم شد تا جایی که بالاجبار گفت: "در هفتادمین سال زندگی در مقابل شما به زانو در آمده ام و در حالی که کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دستهای خود لمس می کنم توبه کرده و ادعای واهی حرکت زمین را انکار کرده و آن را منفور و مطرود می نمایم"
سه قرن طول کشید تا کلیسای کاتولیک این واقعیت بدیهی را پذیرفت که زمین مرکز جهان نیست و حکمش را بر علیه گالیله پس گرفت و عذرخواهی کرد.
عبور از خط قرمز ادیان و مذاهب و پرسش گری، همواره با تکفیر و توهین و هتاکی روبرو شده است. این پدیده مختص زمان های دور نیست و در زندگی روزمره فعلی نیز در اقصی نقاط جهان تکرار می شود.
از سهروردی، حلاج، ژاندارک، مارتین لوتر در سالهای دور تا آقاجری و حمزه کشگری (تبعه عربستان سعودی) در سال های اخیر، این چرخه تکفیر و ارتداد چرخیده و قربانی گرفته است.

در این نوشته بیشتر به این موضوع در چارچوب اسلام و ایران پرداخته می شود.
.
.
.
برای استخدام در جایی، ابتدا شرایط را خوانده و سپس آن را امضا می کنیم، این گونه نیست که به کارفرما بگوییم من بعضی شرایط را می پذیرم و برخی را نمی پذیرم. پذیرش همه بندهای قرارداد، شرط استخدام شماست.
این قاعده در مورد دین و مذهب نیز بایستی صادق باشد که نیست.
اکثریت قریب به اتفاق مسلمانی مسلمانان بدون خواندن شرایط آن امضا شده است.
در اغلب موارد حتی نخوانده و امضا نشده، به استخدام افتخاری دین درآمده اند.
مسلمان بودن والدین شرط کافی برای مسلمانی بوده است. در واقع اسلام به طور ژنتیکی به فرد منتقل شده است.
اگر فرد در یک کشور مسیحی متولد می شد، مسیحی می بود، در یک کشور یهودی، یهودی می شد و یا مثلا در هند، هندو.
در حقیقت این جبر جغرافیایی است که اکثرا دین شخص را تعیین می کند.

بیشتر متدینین، حتی به خود زحمت نداده اند تا ادیان دیگر را مطالعه کنند و چشم بسته دین خود را بهترین می دانند و متعصبانه و بی مطالعه سعی در رد سایر ادیان و متقاعد کردن دیگران به پذیرش آنچه که آنها باور کرده اند دارند.
حتی در بسیاری موارد برای محکوم کردن باورهای مخالف خود، دروغ پردازی کرده و به نظرات مخالف انگ می زنند.
در باورهای مورد پذیرش خود، بدهیات مسلم غیر علمی را پذیرفته و توجیه می کنند و در برابر همین باورهای غیر علمی دیگران، با روش های علمی آنها را رد می کنند!

در این زمینه می توان به پذیرش تئوری مهدی موعود توسط شیعیان و رد تئوری سوشیانت زرتشتیان توسط آنها اشاره کرد.

همچنین هستند کسانی که در باطن، به باورهای خود مشکوکند (و یا بعضا مطمئن به اشتباه بودن آنها) ولی از آنجایی که دیگران ساختار شخصیتی آنها را با این باورهای مشکوک شناخته اند و اینان از شکسته شدن این شخصیت هراسان هستند، در ظاهر سعی بر اصرارو توجیه  عقیده ای می کنند که خود آن را باور ندارند.
.
.
.
فکر کردن و سوال کردن، تفاوت عمده انسان با سایر موجودات زنده است.
انسان های اولیه با توجه به اینکه شناخت محدودی از طبیعت و کائنات داشتند، برای ارضای سوالات خود، باورها و ادیان اولیه را بنیان نهادند تا نادانسته های خود را در آنها بگنجانند. پدیده هایی مثل خورشید پرستی، الهه جنگ، زئوس و ...
با پیشرفت دانش و شناخت بیشتر جهان پیرامون، این باورها منسوخ شد و ادیانی جدید که بیشتر اصول و داستانهایشان مشترک است زاده شدند تا پاسخگوی سوالات جدیدتر باشند.

پدیده های دیگری نیز به وجود آمدند که اصل را بر این گذاشتند که احاطه انسان بر کلیه نادانسته ها محال است (به دلیل نقص دائمی دانش بشری) و می توان بدون اتکا بر این ادیان نیز زندگی کرد، مواردی چون اگنوستیسم (ندانم گرایی) یا آتئیسم (بی خدایی).
چالش دائمی بین گروه دین داران و گروه بی دینان وجود دارد که هر کدام سعی می کنند طرف مقابل را متقاعد کنند.

تفاوت در اینجاست که گروه دوم سعی در اجبار پذیرش باورهایش توسط گروه اول را ندارد ولی گروه اول، عکس آن را انجام می دهد.
عده ای از این معتقدان به دین نیز، خارج از چارچوب امضا شده (یا نشده ولی پذیرفته شده)، برخی شروط آن را معلق و بعضی دیگر را می پذیرند و سعی می کنند در طول زمان و موازی با پیشرفت های اجتماعی، آن را تغییر داده و منطبق بر شرایط جدید کنند. موارد جدیدی که در نسخه اولیه، اثری از آن به چشم نمی خورد و قرائتی جدید محسوب می شود که مورد نقد بسیار از دو طرف (موافق و مخالف) قرار می  گیرد.

بحث انگیزترین قسمت مسئله اینجاست که اگر کسی از گروه دینداران (مختص مسلمانان) به گروه بی دینان بپیوندد، مرتد یا کافر محسوب می شود که اکثرا با قوانین شرعی سختی روبرو می شود.

درگذشته، کسانی که از گروه اول به گروه دوم می پیوستند، این تغییر باورها را به دلیل جبر اجتماع و گریز از عواقب آن، پنهان می کردند ولی در سال های اخیر با توجه به ارتقا قوانین حقوق بشری در بسیاری از کشورها (نه در کشورهای مسلمان) و آزادی انتخاب های شخصی در جوامع آزاد، این کار علنی تر و رسمی تر شده است و دیگر پنهان نمی شود.

نگارنده بر آن نیست که یکی از این پدیده ها را تایید و یا دیگری را رد کند ولی امیدوار است زمانی برسد که هر کسی، دیگری را بدون توجه به باور دینی یا غیر دینی بلکه از نظر روابط انسانی فی ما بین مورد پذیرش و سنجش قرار داده و خط قرمزها جای خود را به پاسخ به سوالات منطقی و معقول از هر دو طرف بدهند.
همچنین آرزو می کند تکفیرها، ارتدادها و انگ زدن ها جای خود را به گفتگوی سالم و احترام متقابل بدهد.

این امیدها و آرزوها کی فراگیر خواهد شد؟


پی نوشت: این نوشته بر آن نیست که به کسی توهین کرده یا کسی را مجبور به تبعیت کند.

۱۳۹۱ بهمن ۲۰, جمعه

عکدمی گوگوش و اسلام آفرینی شاد و ریتمیک





می گویند: طرق الی الله بعدد خلایقه
راه های رسیدن به خدا به تعداد آفریدگانش است.
در مورد ما ایرانیان مورد دیگری نیز صدق می کند:
طرق الاسلام بعدد ایرانیون!
اکثریت ایرانیان خود را مسلمان می دانند، ولی هر کسی با راه و روش و تفسیری خاص به نفع خود.
دوستی داشتم، در ماه رمضان روزه بود و سیگار می کشید! گفتم فلانی، چه جوریاست برادر؟ گفت: مرجع تقلیدم رو عوض کردم، ایشون می گن که می شه با دهن روزه سیگار کشید! احتمالا اگر مرجع تقلیدی پیدا می کرد که فتوا می داد می شود با دهان روزه غذا خورد، مقلد او می شد.
این داستان اکثریت متدینین ایرانی است، خودتان تعمیم بدهید.
نگران دغدغه من برای اسلام نباشید، دغدغه من بازی با شعور بینندگان است.

اشاراتی چند به نظریه پردازی جدید و ناشناخته:
این بانوی محترمه، مومنه متدینه، ارمیا از آلمان که همسری اهل کتاب (بخوانید مسیحی) دارند، به خودشان مربوط است که در عین داشتن لیسانس فلسفه، هنوز مقید به گوهر حجاب می باشند.در نظر داشته باشید که معمولا حجاب با فلسفه در تضاد است و هر آنچه که از فارغ التحصیلان فلسفه غیر حوزوی دیده ایم، شک کردن به مواردی بسیار بالاتر از حجاب بوده است
انکار نمی کنم که به داشتن مدرک فلسفه او نیز شک دارم، نه باورها و نه ادبیات او به کسی که لیسانس فلسفه دارد نمی خورد، امیدوارم در این زمینه اشتباه فکر کرده باشم.

احتمالا در آینده نزدیک به مدد این عالمه فاضله، شاهد عرضه رساله ای جدید از ایشان خواهیم بود که تفسیری کاملا مدرن، امروزی و ساختارشکن! از یک مسلمان محجبه فیلسوف ساکن اروپا خواهد داد که اسلامش را بنا به تمایل و علاقه های شخصی اش تفسیر می کند و آرزوهای دیرین خشکیده آنهایی که به جبر تفاسیر ماقبل ارمیا تاکنون تحمل کرده (یا تحمل شده اند)، زین پس با این رساله ، آفتابی نو در زندگیشان تابیده و گشایشی خواهد شد.

طبق قوانین جمهوری اسلامی، همسر یک زن ایرانی اگر غیر مسلمان خارجی هم که باشد، بایستی برای ازدواج با یک زن ایرانی، مسلمان شود تا ازدواج آنها رسمیت پیدا کند، این نیز تضادی دیگر در شخصیت ساختگی این هنرجوی ساخته و پرداخته کانال من و تو و محصولی جدید از عکدمی (آکادمی با تلفظ غلیظ و اریجینال!) موسیقی گوگوش است. این گونه رفتارها بسیار مورد پذیرش روشنفکران دینی (یک پارداوکس دو کلمه ای) ما نیز قرار می گیرد.

اگر نمی دانستید بدانید:
"آلمانی ها مسیحی هستندآنها شما را هر آنگونه که هستید می پذیرند و احترام می گذارند"  نه مثل مسلمانان که نه احترام می گذارند و نه می پذیرند.
ارمیا: "نمی دانم چه اتفاقی قرار است بیافتد."، فکر می کند همه چیز اتفاقی بوده! ولی این سناریو از قبل نوشته شده است و بازیگرانش دانسته و ندانسته در آن بازی می کنند، ارمیا و بازی گردانان، انتهای فیلنامه را خوب می دانند!
ایشان معتقد است که "دین و شادی توام هستند"، در طول تاریخ اسلام نمونه های بسیاری از این شادی ها را دیده ایم و می بینیم! (این قسمت آنقدر ملموس است که نیاز به هیچ توضیحی ندارد.)
.
.
.
متاسفانه یا خوشبختانه، در اکثر موارد با دیدن چند دقیقه از یک فیلم، می توانم انتهای آن را حدس بزنم و قریب به اتفاق حدس هایم درست می باشند. لذا می توانم آخر این سریال! را هم با توجه به گزاره های زیر حدس بزنم:

1- به کرات تاکنون تکرار شده که امسال سال دختران است، دخترها بهترند، همه آن را تکرار می کنند.
هلن، یکی از لچه! (لهجه)دارترین دختران که بد خواندنش هم بدیهی است، مورد دست زدن اساتید و تشویق ها قرار می گیرد. در واقع هلن هیچ استعداد آوازی ندارد و نباید پذیرفته می شد، از طرف دیگر پسرها باید تا جایی که می شود مورد تمسخر و تحقیر قرار بگیرند و مکررا گفته می شود که اساتید راضی نیستند و انتظار استادان عکدمی برآورده نمی شود. 
2- از قسمت اول برنامه تاکنون حجاب ارمیا بیشتر و بیشتر شده است. همچنین هیچ انتقادی به اجراهای او نمی شود. اهمیتی هم ندارد که در کلاسهای رقص و ورزش شرکت نکرده و فقط نگاه می کند. آنچه هست، تشویق و ترغیب است و جز این نیست.
به دلیل وجود او و تفاسیرش، بینندگان جدید بسیاری به خیل بینندگان من و تو و سریال آکادمی اضافه شده اند و چه چیزی برای یک کانال تلوزیونی بهتر از این می تواند باشد؟
3- تنها کسی که می توانست در میان دختران رقیب ارمیا باشد، شهرزاد بود که علی رغم توانایی هایش ناعادلانه حذف شد تا ارمیا یکه تاز میدان باشد، بقیه فعلا درگیر یادگیری تلفظ واژگان زبان شیرین پارسی هستند.

استنتاج منطقی:
او نفر اول آکادمی خواهد شد.

صاحبان شبکه، بدینوسیله مشت محکمی بر دهان تلوزیون ضرغامی خواهند زد، چون برای اولین بار تماشای یک بانوی محجبه مومنه مدرن فیلسوف به فینال رسیده و اول شده، خلاف آن تبلیغات همیشگی صدا و سیما از شبکه های ماهواره ای است.
همچنین عده کثیری از بینندگان جدید که از قشر متدین و مذهبی هستند، تماشاگران این کانال خواهند بود و این هدف اصلی این فیلمنامه است.

و اینک سوال این است:
آیا کسب درآمد اساتید از این برنامه ارزش آن را دارد که معیارهای واقعی را فراموش کنند و اعتبار خود را ارزان بفروشند؟
آقای خلعتبری بر عکس سری قبل که اشاره کرد ما بیداریم، این بار بیدار نشده اند؟

پی نوشت:
در این زمینه بیش تر نخواهم نوشت؛ چون هیچ انگیزه ای برای دیدن بقیه قسمت های سریال ندارم، وقتی داستان آنقدر لوث شده که ...
هنوز تا این تاریخ، این خانم محترم، پاسخ سوال موبانه و محترمانه مرا در صفحه یوتیوب نداده است


آن سینه چاکان شریعت پناهی که به ناگه همگی دموکرات شده اند، بجای برچسب زدن و ادعای دموکراسی که تا دیروز از آن خبری نبود، یک مستند از ادعای متناقض این خانم از منابع اسلامی بیاورند که هم من می دانم و هم خودشان که نمی توانند.
آنقدر درگیر دفاع از این بانوی مومنه شده اند که موضوع اصلی که به سخره گرفتن شعور بینندگان توسط این کانال و سهولت پیش بینی نتایج این سریال از پیش نوشته شده، را فراموش کرده یا نادیده می گیرند
ارینب مشایخی نام اصلی اوست